یک: که انگار روحمو لمس میکنه. دست میبره به پیچیدهترین قسمتای شخصیت و مغزم و اونا رو میفهمه. بغل میکنه. لمس میکنه. ادامه میده به دیدن اونا. که کی میتونه اینقدر قسمتای مختلف مغز یه نفرو ببینه و بفهمه؟ کی میتونه اینقدر به آدم نزدیک شه که مرزای شخصیتاتون برداشته شه و از یه جایی به بعد ندونی این واقعا تویی یا اون؟
دو: میدونی؟ تو قلبِ منی که چارصد، پونصد کیلومتر دورتر از سینهم داره راه میره. نفس میکشه. ادامه میده. که جفتمون لازممونه این ادامه دادن.
[که من چجوری تویِ این سی روز کمت نیارم؟]
سه: تو تویِ حافظهی دستامی. تویِ حافظهیِ چشمامی. صدات تو حافظهیِ گوشامه. خندههات. طرز حرف زدنت. مدلی که میبوسیدمت توی حافظهیِ لبامه. مدلی که پیشونیمو میبوسیدی تویِ حافظهیِ تکتک سلولای پوستم. تو، تویِ قسمت قسمت وجودم حک شدی. نمیشه که جا بذارمت تویِ یه مشت خاطره. تو اینجایی. کنارمی. تمومِ این زمانی که فکر میکنم ازم دوری، دور نیستی ازم. کنارم نشستی. دستتو دورم حلقه کردی و باهم غروب خورشیدو نگاه میکنیم و دوباره همون آهنگایِ همیشگی پخش میشن. تو همینجایی، هرچقدرم که فکر کنم دوری. هرچقدرم که بترسم از همهیِ این حجمِ نبودنت. ولی تو همین جایی. تویِ تمومِ حافظهیِ وجود داشتنِ من. همینجا.
ده روزه که گیانکو ندیدم و نمیدونم این حسی که الآن دارم چیه. چی میگین به اون حسی که جایِ خالیِ دستایِ یه نفره بین دستات؟ جایِ خالی بوسههایِ یهنفر رو پیشونیت. جایِ خالیِ حرفایِ یه نفر وقتی کنارِ گوشت حرف میزنه. جایِ خالیِ چشمایِ یه نفر وقتی تمامِ مدت زل زده بهت و داره سعی میکنه نشون بده حواسش نبوده. جایِ خالی. جایِ خالی. جایِ خالی. جایِ خالیِ چیزایی که نمیشه با کلمات نوشتشون. چی میگین بهش؟ این تمومِ اون چیزیه که اینروزا دارم حس میکنم. دارم حسش میکنم و غرق میشم تو گردابِ خودم. میچرخم. له میشم. دست میندازم به کوچیکترین دستآویزا. تمومِ تلاشمو میکنم که ادامه بدم. که زندگی جریان داشته باشه. که من وسطِ همهیِ اینا اونقدر ادامه میدم که دوباره ببینمت و دوباره کنارم باشی. همین.
اول: میدونی چه حسیه؟ اون لحظه که تو چشمات نگاه میکنه و میگه ببین من به غیر از قلبم، مغزمم عاشقت شده»؟ میدونی چقدر عزیزه این جمله؟ این کلمات؟ که چقدر میشه چسبید به چندتا کلمه و تموم ذهنت پر شه از یه جمله. از یه لحنی که آشناست. یه صدایی که میخوای بوسش کنی و نمیتونی. که کاش میتونستم برای همیشه نگهت دارم همینجا. همینجایی که بغلت کردم و یهو برمیگردی پیشونیمو میبوسی. همینجایی که چشمات قشنگترینه. همینجا. که کاش نری و دور نشی ازم. کاش بمونی. کاش بمونی. کاش بمونی. که من مغز و قلبم که هیچی، تمومِ سلولام دوسِت دارن.
دوم: بهم میگه یادته گفتم بزرگترین ترسم فلان چیزه؟ الآن بزرگترین ترسم شده روزی که بخوام بغلت کنم و نتونم. بخوام ببوسمت و نتونم. بخوام بهت بگم دوسِت دارم و نتونم. محکم بغلش میکنم و اشکام جمع میشه تو چشمام. یعنی میاد همچین روزی؟ که کاش نیاد. کاش نیاد روزی که ندیدنت بشه عادتِ هرروزم، بهجای این هرروز دیدنات. کاش میشد برای همین لحظه و همین الآن زمانو برای همه متوقف کنم و فقط خودمون باشیم. که چقدر این روزایی که دارن میگذرن، عجیبن. که کاش نگذرن. که از یه ماه دیگه، ماهی یکی دوبار میتونم ببینمت فقط. فکر کردن بهشم مچالهم میکنه. مچاله میشم تو خودم برای روزایی که بخوام بغلت کنم و نتونم. کاش بدونی که من این دوری رو دووم نمیارم. من و این حجم دوست داشتنت اینقدر باهم یکی شدیم که اگه نباشی، دیگه منم نیستم. که روزایی که نیستی حس میکنم دیگه حتی خودمم ندارم. غریب و دورافتاده. همین.
سوم: موهام هی میرن سمتش. میگم به چی میخندی؟ میگه به موهات که هی اینوری میان. چرا اینجورین؟ میگم حتی موهامم دوسِت دارن. حتی موهامم.
|که تو حتی اگه سیگارم باشی، نمیتونم بذارمت کنار.|
اول: که این روزایِ تلخ و سخت برای هممون هست. روزایی که از خودمون میپرسیم برای چی داریم ادامه میدیم و هیچ جوابی برای خودمون نداریم. که واقعا برای چی داریم ادامه میدیم؟
دوم: که نترس از این ادامه دادن. نترس که غم دنیا رو شونت باشه، بعضی روزا. نترس از روزایی که فکر میکنی اندازهیِ غمت نیستی و غمت خیلی ازت بزرگتره. که این روزان که ما رو میسازن و ماییم که تویِ این روزا ساخته میشیم. که دووم بیار و ادامه بده. ادامه بده که پیله بندازی و خودِ واقعیت بیاد بیرون. ادامه بده که بزرگ شی. که دیگه نترسی از واقعیت. که این واقعیته بخوره تو گوشِت. که ادامه بده فقط. ادامه بده.
سوم: رد شدن و گذر کردن آدمو میترسونه. که نکنه دیگه دردو حس نکنی. که نکنه دیگه بیحس بشی به اتفاقای اطرافت. که نکنه دیگه ادامه دادن بیمعنی بشه. ولی بازم رد میشیم و میگذریم چون این چیزیه که زندگی ازمون میخواد. چون ما مدیونیم به این ادامه دادن. چون این زندگی، همهیِ اون چیزیه که داریمش. همین.
چهارم: که مسیح نفسش روح بخش بود و از دهنش روح میدمید تویِ تن مردهها؟ پس تو مسیح منی. این اولین چیزیه که وقتی پریروز بوسیدمت به ذهنم رسید. تو مسیح منی». تو میتونی روح مردهمو زنده کنی. چی دیگه بهت بگم که همینقدر درست باشه درموردت به غیر از اینکه تو مسیح منی؟
درختیَم که ریشه دووندم تا اعماق. ریشههام رسیده به عمقِ غم و ناراحتی. که ربطی نداره که باغبون این باغ کیه یا چقدر کود و آب و بذر و دونه و هرچی میریزه پام، من همون درختیم که ریشههاش تا اعماقن ولی هیچ برگی نداره. همونی که شاخههاش همیشه بویِ پاییز میدن. همونی که میترسه از ادامه دادن ولی ریشه دوونده. که باشه تنهمو قطع کنین ولی با ریشههام چیکار میکنین؟ ریشههایِ من تا اعماقِ غربتن. اعماقِ دور بودن و دور موندن. چجوری میتونم بذارم نزدیک بشین بهم؟ که من نمیتونم سربلند بیرون بیام از این جنگی که تو سرمه. که تا همینجاشم همه چیزمو تسلیم دشمن کردم که فقط بذاره زنده بمونم. که این جنگ عادلانه نیست. جنگی که من فقط میخوام توش زنده بمونم و امیدی برای پیروزی نیست. که این درخت با همهیِ یکسره پاییز بودنش، بعضی وقتا دلش بهار میخواد. دلش نزدیک بودن میخواد. دلش شکوفه میخواد. دلش میخواد خودش باشه و خودش بمونه و کسی به امید بهار بهش نزدیک نشه. که اگه کسیم نزدیک میشه، بدونه که پشت این همه به ظاهر قوی بودن، فقط پاییزه و ریشههایی که تو غم و غربت، ریشه دووندن. که بدونه و قبول کنه و نخواد تنهشو بتراشه تا به یه درخت جدید برسه. که کی میدونه کی زنده بیرون میاد از این جنگ؟ کی میدونه که چقدر دیگه این جنگ طول میکشه؟ کی میدونه؟
یک از همه: قضیه اینجوریه که دوست دارم اینجا از همهیِ چیزایی که این مدت با گیانک از سر گذروندیمشون و همهیِ چیزایی که برام اتفاق افتاده و همهیِ شک و تردیدایی که ردشون کردم و همهیِ اینا بنویسم ولی نمیشه. یهجوریه انگار بخوام همهشون برای خودم بمونن. یهجوریه که انگار میترسم کسی بیشتر از من دوسشون داشته باشه. خودخواهم بس که. سخته ولی حرف نزدن. نگفتن.
دو از همه: که چی میتونه برام قشنگتر از بغل کردنت پشت قفسههای کتابفروشی باشه؟ که چی قشنگتر از وقتیه که بغلت میکنم و ضربانِ قلبتو نزدیکتر از همیشه به خودم حس میکنم؟ که چی قشنگتر از وقتیه که عرقای لای موهامو پاک میکنی و میگی فرای ریز موهامو دوست داری؟ که چی رو بیشتر از لحظه باید بخوام که بین کتابا و پشت قفسهها زل میزنم بهت؟ که چی برای من تویِ این قسمت از زندگیم میتونه از تو دوستداشتنیتر باشه؟ که دستاتو باز کنی که بغلت کنم. که موهاتو بهم بریزم و جفتمون بزنیم زیر خنده. که تو برایِ این منِ الآن، قشنگترینی. عجیبترینی. دوستداشتنیترینی و بقیهی چیزایی که فکر نکنم کلمهای براشون درست شده باشه هنوز:)).
سه از همه: که فقط تویی که میتونی وسط یه بحثِ جدی، وقتی دارم میگم خوبِ مطلق وجود نداره و هی تاکید میکنم روش، با تاکید بگی نه، معلومه که وجود داره. و وقتی که ازت میپرسم چی خوبِ مطلقه؟ بگی ”تو، تو خوب مطلقی”. فقط تویی.
چهار از همه: که وقتایی که پیشتم شک و تردید بارشو میندازه رو دوشش و میره و از همیشه دورتر میشه. وقتایی که نیستی ولی مغزم میشه یه سیاهچالهیِ گنده که هرچی شک و تردید دور و بره رو میخواد ببلعه. که بمون پیشم. بمون که نجاتم بدی از این همه ترسیدن و فرار کردن. که نکند رخنه کند در دل ایمانم شک. نکند.
پنج از همه: که دلتنگی برات تمومی نداره. ”مثل دلتنگی کویر برای بارون”. که نگرانت میشم تکتک دقیقههایی که خبر ندارم ازت. که دلم هزارتیکه میشه وقتایی که زنگ میزنم بهت و صدات گرفتهست. که شده خودمو به آب و آتیش بزنم باید بیام ببینمت زمانایی که خوب نیستی. که دستاتو بگیرم و بهت بگم ”حرف بزن، باهام حرف بزن وقتایی که خوب نیستی”. که بعدا بهم بگی دستام معجزه میکنن. که نمیدونی چقدر خودم برای خودم دوستداشتنیتر میشم وقتی که بهم میگی جزوِ محدود افرادیم که میتونی باهام حرف بزنی. که تو رو داشتن اونقدر قشنگه که کلمههام دارن به بدتر شکل ممکن پشت سرهم ردیف میشن چون نمیدونم چجوری باید توصیفت کنم. چجوری باید ازت بگم. که بمون برام. همین.
بذار تویِ این درد غرق بشی. بذار این درد لِهِت کنه. قورتت بده. بذار با تمام وجود بهت مشت و لگد بزنه. گوشهیِ رینگ وایسا و ببین چجوری داره نابودت میکنه. که تا کِی میخواد مشت بزنه بهت؟ تا کِی میتونه ادامه بده به خورد کردنت؟ که یه جایی بلاخره خسته میشه و از رینگ خارج میشه. که اونموقع هرچقدرم زخمی و خسته و مجروح باشی، حداقل دیگه دردی نیست که بخواد باهات مبارزه کنه. که ما باز دستِ همو میگیریم و بلند میشیم. بلند میشیم و میخندیم به همهیِ اون دردی که تویِ اون رینگِ لعنتی جا گذاشتیم. ما باز بلند میشیم و ادامه میدیم. یکبار و برایِ همیشه بذار این درد از بین ببردت و بعدش به خودت بیا. بذار گم بشی تو آغوشِ این درد. یکبار و برای همیشه بغلش کن و بعد برو. یکبار و برای همیشه دووم بیار. دووم بیار و نشون بده زنده موندن ارزششو داره. همین. همین یکبار و برای همیشه.
درباره این سایت